جدول جو
جدول جو

معنی هم حربی - جستجوی لغت در جدول جو

هم حربی
(هََ حَ)
هم جنگ بودن. با هم نبرد کردن:
بچربدروبه ار چربیش باشد
وگر با گرگ هم حربیش باشد.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم گرای
تصویر هم گرای
آنکه با دیگری بر یک گرایش و قصد و تمایل باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم رای
تصویر هم رای
دو یا چند تن که دارای یک رای و عقیده باشند. هم داستان، یک دل
فرهنگ فارسی عمید
(هََ حِ فَ)
هم پیشه. هم شغل. همکار:
دبیری را تویی هم حرفتم لیک
شعارم صدق و آیین تو زرق است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
غمخواری. دلسوزی. غمگساری. دلجوئی. دلداری. رجوع به هم درد شود
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ)
هم سرا. هم خانه. همنشین:
بمانید با یکدگر هم سرای
مباشید از یکدگرتان جدای.
فردوسی.
بدین هم نشست و بدین هم سرای
همی دارشان تا تو باشی به جای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم اندیشه. هم عقیده:
روان سواران توران سپاه
بدان رای گشتند هم رای شاه.
فردوسی.
ز قومی پراکنده خلقی بکشت
دگر جمع گشتند و هم رای و پشت.
سعدی.
، هم پیمان:
سوی گنجینه رفتندآن دو هم رای
ندیدند از جواهر هیچ بر جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم مشربی
تصویر هم مشربی
دارای یک مشرب و طبیعت و خوی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سرای
تصویر هم سرای
همنشین، هم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم دردی
تصویر هم دردی
شرکت در درد وبلیه ای با دیگری، غمخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم درسی
تصویر هم درسی
شرکت دو یا چند تن در خواندن نزد استاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم حرصی
تصویر کم حرصی
کم طمعی اندک طمعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم حرفی
تصویر کم حرفی
کم سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم حزب
تصویر هم حزب
همساز همسازمان دو یا چندتن که دریک حزب عضویت دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سری
تصویر هم سری
صمیمیت محرم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
هم پیشه، هم شغل، همکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کم چرب
دیکشنری اردو به فارسی